یادش به خیر

82 درصد مخاطبان گفتند لحنتان عالی و معرکه است. حال چه ایده ای برای آیندۀ وبلاگ دارید؟

آمار مطالب

کل مطالب : 160
کل نظرات : 530

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 2
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 599
بازدید سال : 1517
بازدید کلی : 196459

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان WWW.chepiha.LoxBlog.Com و آدرس chepiha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 599
بازدید کل : 196459
تعداد مطالب : 160
تعداد نظرات : 530
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

جزیره قشم اخبار جزیره قشم
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : بپ گپو
تاریخ : یک شنبه 3 دی 1396
نظرات

ماشاالله کتک نمی زد که، ماساژ تایلندی می داد، نه نه، شکنجه گوانتانامویی اجرا می کرد. سازمان زندان های فدرال باید بیاد استخدامش کنه. استعدادش داره هدر میره اینجا. با تمام این تفاسیر شما خیال می کنین برا چیه که با اینکه سن ما رفته بالا و همه به ما میگن بپ گپو ولی همچنان صحیح و سالمیم. همۀ هم سن و سال هام دارن از درد مفاصل می رنجن. کارشون به جایی رسیده که ... روغن چی به پاهاشون بکشن خوبه به نظرتون؟ نخیر، روغن خر! روغن موش و حتی روغن کرگدن نمی دونم از کجای آفریقا رفتن پیدا کردن می مالن به دست و پا و کمر و گردن. ما چی؟ صحیح و سالم. همش از برکت حضور ما توی سوپری ایسفه. دوای دردهای مزمن مفاصل و استخوان ها، نرم کننده و انعطاف دهنده عضلات، رو فرم آورنده بدن ... کتک های دِمین. ما که از خان های بزرگ کتک های اون گذشتیم و همه اونا رو با موفقیت سپری کردیم بازم گهگاه دردهایی میاد سراغمون، حالا فکرش رو بکن این چولنگ های نسل جدید چی میخان بشن که همش عزیزم قربونت برم شنیدن و کسی بهشون دست هم نکشیده چه برسه کتک خورده باشن. از همون بیست سالگی علیل و ذلیل.

یادش به خیر به مرحله نهایی کتک خوری advance و پیشرفته که می رسیدی، یارو یه "مُرده چوک" بهت می گفت و ضربه نهایی رو وارد می کرد. دیگه کمربند مشکی رو همونجا و با همون کلمه بهت اعطا می کرد. هر کسی نمی تونه این کلمه رو ازش دریافت کنه ها، "مرده چوک" شنیدن به سال ها تلاش خستگی ناپذیر و کتک خوردن های  شبانه روزی، کبود شدگی های متوالی، زخمی و خونی شدن های پی در پی، شکستگی های گوناگون در جاهای مختلف، بستری شدن های گاه و بیگاه، گچ کاری شدن ها و ... نیاز داره. الکی که نیست، لیاقت میخاد. هیچ وقت یادم نمیره روزی که منو مفتخر کرد به لقب شریف و وزین "مرده چوک". مدت های مدید بود هر روز ازش کتک می خوردم. اون روز فراموش نشدنی هم به مغازه ش رفتم، کیک و ساندیس سفارش دادم، کتک و ساندیس تحویل گرفتم. داشتم در می رفتما، اما قبل رفتن، دیدمش که با چشمانی خمار نگاهی از سر تحسین بهم انداخت و در حالیکه برق غرور رو میشد تو چشاش دید، همونطور که حواسم به اینور اونور بود، یهویی و همزمان با اعطای لقب اشرافی "مرده چوک" به من، چنان ضربه ای بهم زد که ... فَیَوْمَئِذ لایُعَذِّبُ عَذابَهُ اَحَدٌ ... خداییش اولش حس کردم نخاعم از هشت جا پاره شد. همه جا تاریک شد. نفسم بالا نمی اومد، حس عروج به آسمان ها بهم دست داد. توی همون حس مبهم بودم که فهمیدم توی مراحل کتک خوری از دِمین به عرفان اصلی رسیده و رسماً فارغ الکُتک شده ام. جوری حساب شده منو زد که اگه یک اپسیلون بیشتر از اون انرژی می گذاشت تو دستش، به ملکوت می پیوستم. دقیق دقیق و اندازه گیری شده زد.

دیدمش بعد از ضربه چقدر خوشحال بود. مثل استادی که یکی از شاگراش رو با موفقیت به مرحله استادی رسونده باشه. حس کردم میراثی رو سپرد به من. درست از همون لحظه به بعد و بعد از اینکه حالم اومد سر جاش، قشنگ می تونستم مسئولیت سنگین رسیدن به درجه رفیع "مرده چوکی" رو حس کنم. حس غریبی بود. یه حسیه انگار یه خر درون داری، بسیار بیش فعاله که هی میخاد انرژی فراوان خودشو تخلیه کنه. ژنراتوریه برا خودش. اگه اون انرژی رو خالی نکنه نابودت می کنه. باید بریزی بیرون. با دست و پا و لگد و اردنگی باید خالیش کنی رو سر و کول بچه های مردم. دست خودت هم نیست. رو در و دیوار هم جواب نمیده، باید روی آدمیزاد خالیش کنی.

حالا می فهمم چرا این دِمین وقتی حتی سر نماز هم می افتاد کنارم، توی محضر خدا هم ضرباتش رو وارد می کرد. نماز چهار رکعت بود. توی تک تک خم و راست شدن ها چند ترا ژول انرژی خالی می کرد روم. با چنگوک می زد تو درنگم، آخ که چقدر درد می گرفت ولی سر نماز بودیم و نه می شد فرار کرد و نه میشد داد زد. تنها امیدم جاخالی دادن بود که از دست استاد مگه میشد در رفت؟ از یه ور جاخالی می دادی، از دو سمت دیگه ضربه حواله ت می شد. با زانوش جوری زد داشت رباط صلیبی م رو پاره می کرد. یه بار هم موقع پایین رفتن دست انداخت گردنم پیچوندش جوری که تا دو ماه سه تا از مهره هاش زده بود کجکی بیرون.

به عنوان یه وارث، همیشه این حس رو داشتم که باید به این و اون انرژی تزریق کنم. مثل یه جور انجام وظیفه هست برام. یه روز یه چند تا بچه فضول رو دیدم دم در مسجد که خیلی دیگه شلوغش کرده بودن فسقلی ها. گفتم فقط برا اینکه یه تذکری بهشون داده باشم و هم انرژی انتقال داده باشم، یه چند ضربه ای وارد کنم. چه می دونستم این نسل جدید  سیستم شون فرق می کنه ... انرژی رو جذب نمی کنن، بلکه طبق قانون سوم نیوتون کار می کنن نامردا: هر عملی عکس العملی دارد، به همان اندازه و در خلاف جهت آن عمل.

خلاصه که چنان کتکی خوردم ازشون که بیا و ببین. یعنی غلط کنم میراث دار دِمین باشم. خود این چولنگ ها، به طور خودکار میراث دار اون هستن. یه عمر به عشق اینکه یه روزی نوبت ما هم میشه از دمین کتک خوردیم، سال ها صبر کردیم نوبت کتک زدن به ما برسه، ببینید چی شد. کلاً ما رو خلق کردن برا کتک خوردن. وظیفه سیستمی ما همینه. فعلاً کاری باری امری فرمونی؟ بای. 


تعداد بازدید از این مطلب: 306
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست

سلام. خوش آمدید. نظرات شما موجب دلگرمی ماست. سپاس.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود